معنی خاتون
خاتون عنوانی بود که برای شهبانوها در آسیای میانه به کار میرفت. این واژهٔ پس از آن برای زنان فرمانروایان خوارزمشاهی، سلجوقی و چنگیزی نیز به کار رفت .در دوران تیموریان در آسیای میانه واژهٔ بیگم جایگزین این عنوان شد.
در عربی بهعنوان یک واژه با ریشه ی ترکی بهکار میرود و جمع آن خواتین، معنای آن «خانم، بانو، کدبانو» ذکر شده است
فرهنگ فارسی عمید
- . بانو؛ بیبی؛ کدبانو؛ خانم؛ زن بزرگمنش.
- [قدیمی] عنوان ترکی و مغولی زنان و دختران خان و خاقان؛ بانوی عالینسب
مترادف و متضاد
۱. بانو، کدبانو
۲. بیبی، بیگم، خانم
۳. همسر، زن اصیل، شریفه
لغتنامه دهخدا
خاتون . این لفظ برای احترام بنام زن متصل می شود مثل زینب خاتون و سکینه خاتون .
سابقاً عمومی بوده لیکن اکنون مخصوص بعضی از ایلات و دیه هاست و دیگران جای آن خانم استعمال میکنند .
فرهنگ فارسی معین
۱ – بانوی بزرگ زاده .
۲ – کدبانو، بی بی .
پیشینه خاتون :
لفظ خاتون در قدیمترین کتاب فارسی ترجمه ٔ تاریخ طبری (قرن چهارم هجری ) هم مکرر آمده پس باید فارسی باشد اگر چه فرهنگ های ترکی آن را ترکی ضبط کرده اند.
نمونه ای از اشعار فارسی که کلمه خاتون در آن به کار رفته است :
بدانست بینادل پاک زاد
که دورند خاقان و خاتون ز داد.
فردوسی.
بدو گفت خاتون که با رای تو
نگیرد کس اندر جهان جای تو.
فردوسی.
چو بشنید خاقان دلش گشت خوش
بخندید خاتون خورشید فش.
فردوسی.
بشد پیش خاتون دوان کدخدای
که دانا پزشکی نو آمد بجای.
فردوسی.
چو امید خاقان بدو تیره گشت
به بیچارگی سوی خاتون گذشت.
فردوسی.
نگر تا کدام است با شرم و داد
ز مادر که دارد ز خاتون نژاد.
فردوسی.
بدو گفت خاتون که ای مرد پیر
نگوئی همی یک سخن دلپذیر.
فردوسی.
شمشاد برنگ زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی وپرنون شد
وز سبزه زمین برنگ بوقلمون شد.
منوچهری.
که اوباش همی بی خان و بی مان
در او امروز خان گشتند و خاتون.
ناصرخسرو.
فقیه آن یابد از میر خراسان
که خاتون زو فزونتر یابد اکنون.
ناصرخسرو.
اگر بمیرد باشدبهشت را خاتون
وگر بماند زیبد مسیح را خواهر.
خاقانی.
ببین نه طبق برتر از هفت قلعه
ببین هفت خاتون بر از چار ماما.
خاقانی.
ای مهر نگین تاجداری
خاتون سرای کامکاری.
نظامی.
چو شه میکرد مه را پرده داری
که خاتون برد نتوان بی عماری.
نظامی.
بنوک تیر هر خاتون سواری
فروداده ز آهو مرغزاری.
نظامی.
خاتون خاطرم که بزاید بهر دمی
آبستن است لیک ز نور جلال تو.
مولوی (غزلیات ).
خر همی شد لاغر و خاتون او
مانده عاجز کز چه شد این خر چو مو.
مولوی.
پس کنیزک آمد از اشکاف در
دید خاتون را بمرده زیر خر
گفت ای خاتون احمق این چه بود
گر تو را استاد تو نقشی نمود.
مولوی.
خاتون خوب صورت پاکیزه روی را
نقش و نگار و خاتم فیروزه گو مباش.
(گلستان )
برده خاتون بتخت بر کالا
تا بود مرد زیر و زن بالا.
اوحدی.
پیش خاتون جز آب و نان نبود
وآنچه اصل است در میان نبود.
اوحدی